سینهی ما را، سبک از محنت و آلام کن این مصیبت دیدهها را لحظهای آرام کن هشت روز از رفتن آن هشت عاشق گذشت اینچنین ما را ببر، خاک ره خدام کن تازه فهمیدم فقط سلطان به دادم میرسد دیر فهمیدم ولی تو چاره زود هنگام کن اسم و رسم من نمیآید به کار کفن و دفن جان زهرا نوکر خود را بخر، گمنام کن وقت تشییع جنازه، بیقرار حیدرم پیش آقای نجف، نام مرا اعلام کن زیر خاک قبر، دست خالی من را بگیر بس که محتاجم در آنجا بیشتر اکرام کن ای همه دلتنگی عالم، کجایی؟ کربلا وقت تلقین، روضههایت را به من الهام کن هر کجا حیران شدم، بر سر زدم گفتم حسین پس مرا بیچارهی آن شاه تشنه کام کن با تن عریان و بی سر گفت خواهرجان نترس زیر این نیزه شکستهها بیا، پیدام کن ای که دائم بوسه بر زیر گلویم میزدی بوی مادر کنون از حلقم استشمام کن