سر می شود زمانه ولی بی تو غرق آه

سر می شود زمانه ولی بی تو غرق آه

[ مهدی رسولی ]
سر می شود زمانه ولی بی تو غرق آه ...
جان مرا رسانده به لب ، بغض گاه گاه ...
آه یابن الحسن ...
تو حاضری و ما همه در بند غیبتیم ...
آقا نجاتمان بده از این شب سیاه ...
آقا علاج رو سیهی چیست جز اشک ...
حالا به سوی روضه ات آورده ام پناه ...
ای ملجا همیشگی ابن سبیل ها ...
جا مانده ام شبیه یتیمی میان راه ...
یک دم بیا به خیمه ی ما ، جان مادرت ...
آتش بزن دل همه را با شرار آه ...
باید شوی تسلی آن قلب مضطرب ...
آقا بیا که روضه رسیده به قتلگاه ...
یک جسم نیمه جان و دو صد نیزه و سنان ...
یک لشکر حرامی و سردار بی سپاه ...
ناگه رسید زینب کبری فراز تل ...
فریاد زد ز سوز جگر وا محمداه ...
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست ...
این صید دست و پا زده در خون حسین توست ...
زانو بغل گرفته زینب ...
حسین میگه می شنوی امشب ؟
گمون کنم از دل صحرا داره میاد صدای زهرا ...
از حالا هی میگه بنی می کشنت چه جوری فردا ؟
زوده هنوز این بی قراری که فردا شب این موقع داری ؟
رو تاول های پای یتیمام مرهم می ذاری ...
فردا شب این موقع تو اوج دردی ...
با آتیش های خیمه تو نبردی ...
تو قتلگاه دنبال من می گردی ...
نذار بگم که میری از حال ...
فردا که اومدی تو گودال ...
اگه انگشترو ندیدی ...
پیرهن مادرو ندیدی ...
طاقت بیار اگه عزیزم رو پیکرم سرو ندیدی ...
آروم شو زینب صبورم ؛ بدون که از تو خیلی دورم ...
چشم به راه مادرمون تو کنج تنورم ...
یه بار منو رو نیزه ها می بینی ...
یه بار به زیر دست و پا می بینی ...
یه بار توی طشت طلا می بینی ...
ای غافله سالار زینب ، پنجاه و چند سال یار زینب ...
چطور دلت میاد که این جا تنهام بذاری یابن زهرا ...
چی کار کنه خواهرت ای وای میون این گله ی گرگ ها یوسف زهرا ...
میخوای بری برو عزیزم ؛ ولی نگو بهم نریزم ...
کاشکی بذاری دست رو قلبم که برنخیزم ...
بذار زیر حنجرتو ببوسم ...
بوسه گاه مادرتو ببوسم ...
دستو با انگشترتو ...
من که دل از زمونه کندم ...
چادرمو کمر می بندم ...
میام نگن لشکر نداره ، غریبه و یاور نداره ...
مادرمم بودش میومد ، میام نگن مادر نداره ...
تو میری و من میرم از حال ...
من غصه دار و خولی خوش حال ...
قرار بعدی منو تو گوشه ی گودال ...
اون جا که تنها تورو گیر میارن ...
سنگ و سنان و تیغ و تیر میارن ...
خواهرتو آخر اسیر میارن ....

نظرات