
زدم به این در و آن در، جهان شده محبس رها نمیشوم از پشتِ میلههای قفس خودم به جرمِ خودم اعتراف دارم باز مرا اسیرِ خودش کردهای هوا و هوس یکییکی به حسابم برس، ولی آخر خودت به دادِ گنهکارِ بیپناه برس شبی که میگذری از کنارِ باغچهام ضرر کن و بخر از بارِ میوهی نارَس همین که یادِ تو کردم، مرا بغل کردی همین فکرِ منِ بینوا، تو بودی و بَس