دل زنده شد با پرچمت ای جان جانم به قربان غمت ای جان هر کس که سرباز تو شد سرباز عشق است کاری که کردی با دلم اعجاز عشق است راز عشق است رودم و شش گوشهات دریای من شد جز خیال کربلا در دل ندارم در میان بزم تو شرمندهام که هدیه جز این جان ناقابل ندارم (طاقت مرا برد فتنههای دوران یا مرا صدا کن یا مرا بمیران) دل شد غبار کاروان تو غرق نگاه ناگهان تو این زندگی با تو کمال زندگیهاست در بند تو بودن بهشت بندگیهاست حسرت ماست قافلم اما خبر دارم که هستی قافلم اما تو جانم را خبر کن وای اگر همراهیات از من گذشته جان زهرا لحظه ای بر من گذر کن (طاقت مرا برد فتنههای دوران یا مرا صدا کن یا مرا بمیران)