در زیرِ آفتاب ببین سوختی رُباب خیره مَشو به آب ببین سوختی رُباب شرمندهام کنارِ تو از رویِ مادرم شرمندهات شدیم عروسِ برادرم خود را کمر خمیده بر این راه میکِشی مویت سفید شد چقدر آه میکِشی لَختی بیا به سایهی این نخلها رُباب دیگر بس است ماندن تو زیر آفتاب بس کن رُباب سربه سر غم گذاشتی اصلا خیال کن علیاصغر نداشتی گهواره نیست دست خودت را تکان نده قنداقه نیست دست خودت را تکان نده پیراهنی که تازه خریدی نشان نده بس کن رُباب حرمله بیدار میشود سهمت دوباره خندهی انظار میشود