خداحافظ ای کوفه ای شهر غم

خداحافظ ای کوفه ای شهر غم

[ محسن فرهمند ]
خداحافظ ای کوفه ای شهر غم 
که درکام من ریختی زهر غم

بیا ای فروغ شهادت بیا 
نجات علی ای شهادت بیا 
که شام علی گشته دیگر سحر

به شامم کسی آفتابی نداد 
سلام علی را جوابی نداد 

خدایا ز کارم گره وا شده 
خدایا دلم تنگ زهرا شده 
که امشب روم نزد پیغمبر 

خداحافظ ای کوچه های خموش 
نیاید دگر نان و خرما به دوش 

خدا حافظ ای سجده گاه علی 
که مانده نگاهت به راه علی 

خدا حافظ ای ماجرای فدک 
خداحافظ ای نان خشک و نمک 

خداحافظ ای خشم لب دوخته 
خداحافظ ای خانه ی سوخته 

خدا حافظ ای کوچه ی پر ز دود
خداحافظ ای باغ یاس کبود 

خداحافظ ای انتظار عجل
خداحافظ ای زانوی در بغل 
دگر اشک و آهم ندارد ثمر 

خداحافظ ای پور من ای حسن 
که سهم تو شد خون دل های من 

خداحافظی کرده ام با همه 
که چشم انتظارم بود فاطمه 

غم و دردم آخر به پایان رسید 
به زهرا بگوئید مهمان رسید 

بیا حق ز حق ناسپاسان بگیر 
علی از علی نشناسان بگیر 

خداحافظ ای سنگ زن های بام 
خداحافظ ای سر شکن های شام 

خداحافظ ای نخل ها چاه ها 
دکر نشنوید از علی آه ها 

که شام علی گشته دگر سحر 
که امشب رود نزد پیغمبر

نظرات