
تشنه بودی بوی آب میرسید از علقمه از تو نخلا میرسید رایحهی فاطمه از میون گرد و خاک سمت حرم میرسید بابا گریون قدّ خم روی لباش زمزمه با این که غم داشتیم صاحب علم داشتیم عمومون و کشتن همینو کم داشتیم ... عمو جونم تا تو بودی سر و سامونی داشتیم تو که رفتی چِشِ گریونی داشتیم بعد تو بیچاره شدیم دنبال زینب همه آواره شدیم بی گوش و گوشواره شدیم با این که غم داشتیم صاحب علم داشتیم عمومون و کشتن همینو کم داشتیم ... رفتی و رفت دشمنت سمت حرم صف به صف نالهها و زجهها میرسید از هر طرف تا عمود خیمت رو دستای بابا کشید عمه میزد بر سرش دستش رو رو به نجف عمه هزار بار مُرد خیمه گرفت آتیش همه میگن بابا چرا نیاوردیش عمو جونم تا تو بودی دشمنامون میترسیدن تا تو رفتی چشم تو رو دور می دیدن ماها گریون بودیم و اونا همش میخندیدن با این که غم داشتیم صاحب علم داشتیم عمومون و کشتن همینو کم داشتیم ... اشک باباست که نشوند ما رو به روز سیاه بیقرار و تشنه و بیکَسه و بیپناه جای خالیت میکِشه پنجه به زخم دلش اون دَمی که قاتلش میرسه تو قتلگاه چشمتو دور دیدن غارتمون کردن سر بسته باید گفت همهچیو بردن عمو جونم تا تو بودی چاره داشتیم کی لباس پاره داشتیم تو که رفتی سر به صحراها گذاشتیم پا برهنه روی خارا پا گذاشتیم با این که غم داشتیم صاحب علم داشتیم عمومون و کشتن همینو کم داشتیم ...