تا که فرمود رسیدیم عَلم را کوبید

تا که فرمود رسیدیم عَلم را کوبید

[ حاج علی آیینه چی ]
تا که فرمود رسیدیم عَلم را کوبید
یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید
بر روی سینه‌ی خود تیغ دودَم را کوبید
بِین این دشت ستون‌های حرم را کوبید

بیرق افراشته شد، باد تکانش می‌داد
کیست این مرد که یک دشت نشانش می‌داد؟

زانویش خم شده و گشت مهیّا خانم
باادب گفت علمدار: بفرما خانم
از دل مَحمل خود حضرت زهرا خانم
دست بگذاشت روی شانه‌ی سقّا خانم

گِرد او پنج برادر همه می‌چرخیدند
پنج‌تن دور سر فاطمه می‌چرخیدند

نظرات