(شب بیست و هفتم) بتکان سفره و رزق سحرم را برسان

(شب بیست و هفتم) بتکان سفره و رزق سحرم را برسان

[ حاج منصور ارضی ]
بتکان سفره و رزق سحرم را برسان
نیمه شب، روزی چشمان ترم را برسان

سفره را جمع نکن، تازه من عادت کردم
وقت رفتن شده، بار سفرم را برسان

می‌دهی در رمضان، توشه‌ی یک ساله‌ی من
برکت کاسبیه بی ضررم را برسان

کم من را، تو کریمانه زیادش کردی
سود این سائلی مختصرم را برسان

روزه‌ی ناقص من را، به علی کامل کن
جلوی آتش دوزخ، سپرم را برسان

هر سحر، یاد سحرهای نجف افتادم
جان زهرا دم آخر، پدرم را برسان

از ازل کار مرا، دست حسن جان دادی
پس به فریاد من، ارباب کرم را برسان

غم ندارم که پناهم، ابی عبدالله است
فترس سوخته‌ام، بال و پرم را برسان

دل من تنگ شده، کرب‌بلا می‌خواهد
بر مشامم سحری، بوی حرم را برسان

بارها خانه‌ی سلطان خراسان رفتم
وقت جان دادن من، تاج سرم را برسان

وسط حجره، غریبانه به خود می‌پیچید
ناله می‌کرد خدایا، پسرم را برسان

دست و پا می‌زد و می‌گفت، جوادم بابا
با لبت، چاره‌ی درد جگرم را برسان

رضا جان

نظرات