عمّه جو‌ن نکِش دستامو

عمّه جو‌ن نکِش دستامو

[ حسین ایزدخواه ]
عمّه جو‌ن نکِش دستامو 
هِی نگیر جلو چشمامو 
داری می‌بینی اشکامو 
عمومو دارن می‌کُشن

توی قتلگاه محشره 
می‌بینی که بی‌یاوره
تو دستای شمر خنجره
عمومو دارن می‌کُشن

به بابام رفتم 
نمی‌تونم کسی رو زیر دست‌ و پا ببینم
به بابام رفتم
نمی‌تونم غریبو روی خاکا ببینم
به بابام رفتم
نمی‌تونم که ضربه‌های بی‌هوا ببینم

نزن عمومو، اونم با دشنه
پاهاتو بردار از لب تشنه

عمو حسینم، عمو حسینم...
****
آخر اومدم قتلگاه
دیدمت عمو بی‌پناه
ریختن رو سرت یک سپاه
غریبی شبیه بابام

دستم به پوست آویزونه
بابام اومده، گریونه
مادرت کنارمونه
منو دارن می‌زنن صدا

دارم می‌بینم 
که خون‌مردگی داره هنوزم صورت مادر
دارم می‌بینم
تو صورت بابام شرمندگی رو با چشم تَر
دارم می‌بینم
که مادرت شده خیره به اون تیزیِ خنجر 

تن تو مثل چادرِ مادر
خاکی شده از چکمه‌ی لشکر
نزن عمومو، اونم با دشنه

عمو حسینم، عمو حسینم...

نظرات