گریه میکنم برات تموم زندگی من فدات یه عمره آرزو دارم آقا بهم بگن گدای سامرا باز بگو که دعوتی به سفره غذای حضرتی چقدر دلم میخواست آقا باشم تو صحن تو شب شهادتی دوباره شال مشکیتون آقا نشسته رو دوشم ببین که مثل زهرا سیاه پوشم آقای من غریب سامرا دست غم سپردنت شبونه از تو خونه بردنت درست شبیه عمّه زینبت تو مجلس شراب آوردنت پشت خونتون آقا آتیش و هیزمی دیگه نبود دیگه تو کوچهها زمین نخورد عزیز تو توی آتیش و دود شما نهایت صبری ولی همه میگن افسوس یه مردُ میکُشه آخر غم ناموس آقای من غریب سامرا روضههای پشت در دلت رو کرده زار و خون جگر به یاد فاطمه زبون بگیر که افتاده چطور ز پشت در میسوزی و هی میگی تو خونه اومدن چهل نفر سوالتو کسی جواب نداد که مادرت رو کشته میخ در چقدر نفس نفس میزد به یاعلی توسل کرد هر چی زدن برا حیدر تحمل کرد وای مادرم بمیرم برات