کوه عصیان به سر دوش کشیده‌ام

کوه عصیان به سر دوش کشیده‌ام

[ حاج مهدی سلحشور ]
کوه عُصیان به سرِ دوش کشیده‌ام افسوس
لذت ترک گُنَه را نچشیدم افسوس

کَرَم و لطف تو چون سایه به دنبالم بود 
من به دنبال دل خویش دویدم افسوس
 
تو مرا فاش به هنگام گُنَه می‌دیدی 
من تو را دیدم، انگار ندیدم افسوس
 
تو ز لطف و کَرَم خود نبریدی از من 
من در امواج گُنَه از تو بریدم افسوس

تو مرا عفو نمودی که به نارَم نبری 
من ز عفو تو خجالت نکشیدم افسوس 

خِرمَنِ عمر پراکنده شد و رفت به باد 
منِ غفلت‌زده یک خوشه نچیدم افسوس 

چشم دادی و ندیدم که ندیدم هِیهات 
گوش دادی نشنیدم نشنیدم افسوس

آشنا بودی و نشناختمت در همه عمر 
که ز تو غیر تو را می‌طلبیدم افسوس

********

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سَیّدُالشهدا بر جدال طاقت داشت

هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
 
بلند مرتبه شاهی ز صَدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

نظرات