کوه عُصیان به سرِ دوش کشیدهام افسوس لذت ترک گُنَه را نچشیدم افسوس کَرَم و لطف تو چون سایه به دنبالم بود من به دنبال دل خویش دویدم افسوس تو مرا فاش به هنگام گُنَه میدیدی من تو را دیدم، انگار ندیدم افسوس تو ز لطف و کَرَم خود نبریدی از من من در امواج گُنَه از تو بریدم افسوس تو مرا عفو نمودی که به نارَم نبری من ز عفو تو خجالت نکشیدم افسوس خِرمَنِ عمر پراکنده شد و رفت به باد منِ غفلتزده یک خوشه نچیدم افسوس چشم دادی و ندیدم که ندیدم هِیهات گوش دادی نشنیدم نشنیدم افسوس آشنا بودی و نشناختمت در همه عمر که ز تو غیر تو را میطلبیدم افسوس ******** نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سَیّدُالشهدا بر جدال طاقت داشت هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید بلند مرتبه شاهی ز صَدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد