کنج عزلت نشین و تنها باش بین گمنامهاش، پیدا باش پی سیر و سلوک اگر هستی خاک شو، محضرش تمنا باش آخرت، میوهی همین دنیاست پس از امروز، فکر فردا باش نمک عاشقی، به رسوایی ست با جماعت نباش و رسوا باش دست، پیش کسی دراز نکن سائل دستهای سقا باش علف هرز هم اگر بودی در زمین حسینِ زهرا باش گرچه اصلاً به تو نیازی نیست پای کار حسین اما، باش میل داری به روضهی رضوان هر کجا روضه بود، آنجا باش هدف از گریه، خندهی زهراست بی خیال ثواب عقبی باش (گریه کن، پا به پای طفلی که گریه میکرد با سر باباش)۲ گفت، حالا که آمدی بابا یا مرا با خودت ببر، یا باش راستی، دختری که آن کوچه است کتک سیر خوردم از باباش به من و روسریم، فکر نکن فکر بی معجری زنها باش حسین...