چه غریبانه غریب الغُرَبا را کشتند با دل زار مُعین الضُعَفا را کشتند آه ای اهل خراسان همه خون گریه کنید که ولی نعمت و مهمان شما را کشتند این خبر را به مدینه ببر ای بادِ صبا همنشینِ بضعه پیغمبر ما را کشتند خواهرش زنده اگر بود از این غم میمُرد بین یک حجره در بسته رضا را کشتند از عبایی که سرش بود غلامش فهمید آخر آن نورِ دلِ آلِ عبا را کشتند مثل یک مار گزیده به خودش میپیچید با چه زهری مگر آن نورِ هُدا را کشتند صورتش را به روی خاک نهاد و میگفت چه غریبانه شَهِ کربُبلا را کشتند روضه میخواند برایش جگر سوختهاش با لبِ تشنه چرا خون خدا را کشتند؟ آب مهریهی زهرا بود و لبِ شطِ فرات با لبِ تشنه چرا خون خدا را کشتند؟ تهِ گودال که با نیزه به پهلوش زدند روی تَل عمهی مظلومهی ما را کشتند سرِ پاک شهدا را که به روی نیزه زدند پای سرهای شهیدان اُسرا را کشتند