نه حرمتی میشناسن نه احترام میذارن

نه حرمتی میشناسن نه احترام میذارن

[ میثم مطیعی ]
نه حرمتی می‌شناسن و نه احترام میذارن
میون این مخروبه منو نگه میدارن

ناسزا گفت به جدّم یکی تو راه
ناسزا گفت زد آتیش منو ناگاه

غربتم رو یه مردی تمسخر کرد
شاهدی که دلم سوخته یا الله

چه کردم من با این مردم به جز لطف و دعا 
دلم خونِ از این قومی که بی رحمن خدا

(بسوز ای دل برا داغ دل ابن الرّضا)۲

هنوزم این بی دردا غم منو نشناختن
میون این زندون هم برام چه قبری ساختن

واسه تحقیر برای عذابِ من پشت مرکب دوندن چقدر من رو
توی زندون یه نامرد اذیت کرد توی زندون یه نامرد میزد من رو

شده آتیش با زهر غم دل ابن الرّضا
دلم خونِ از این قومی که بی رحمن خدا

به مجلس شرب خمر منو کشوندن بُردن
جلوی من یا الله چه جرعه‌ها می‌خوردن

روضه خوندم گریزی زدم تا شام مادرم رو زد اتیش گریز من
آه از اون شب که تو شام جلو زینب خیزران خورد حسین عزیز من

چرا باشه سر زخمیش توی تشت طلا
دلم خونِ از این قومی که بی رحمن خدا

(حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین)۲

نظرات