غُل و زنجیر گُنَه، بَر پَر و بالم مانده به روی دوش من، این وِزر و وَبالم مانده دستگیری کن ازین بنده، مگر که چقدر فرصت از زندگی رو به زوالم مانده سحر و ذکر لب و نافله از دستم رفت کمکم کن که فقط اشک زلالم مانده کیست جز حضرت حجت که دعاگوی دلم در غریبی و پریشانیِ حالم مانده؟ عجمیان و علی وِردی و خوبان رفتند روسیاهی به رُخِ همچو زغالم مانده خواب دیدم که نجف بودم و بیدار شدم عطر ایوان علی، گوشهی شالم مانده کربلایی نشدن، علّت خُسرانِ من است بَر دل سوخته از هِجر، مَلالم مانده باید از داغ غریبیِ علی، آب شَوَم تا نفس هست و ازین عُمر، مَجالم مانده آب میریخت به روی بدن فاطمه اسما امشب شرمسار از رخ او شاه دو عالم مانده