مشتاق تو بودم چه به پیری، چه جوانی این روی به خون شسته و این قدّ کمانی زخم تن و خون سر و پیشانی مجروح هستند به میدان وصالم سه نشانی بگشوده دهان زخم تنم، تا که بگوید عشق است فقط عشق حقیقی، نه زبانی دامان تو از کف ندهم، گر چه دو صد بار گیرد ز بدن جان مرا دشمن جانی صد شکر، که شد سرخ ز خون موی سفیدم امروز حبیبت کند احساس جوانی در کوفه که پیغام تو را دیدم و خواندم تا کربوبلا داشتهام، اشکْفشانی در هر نگهم کرب و بلا بود، مجسّم هر چند برون آمدم از کوفه نهانی سوگند به خون من و خون شهدایت فانی نشود هرکه شود بهر تو فانی