مانند ابری که نم باران ندارد من خشکسالی دلم پایان ندارد دیروز خیلی گریه میکردم باورت بود چشمم توان قبل را الان ندارد من با فراقت دائما سرگرم هستم این بی نوا کاری با الان ندارد دست از سر من بر نمیدارد غم تو داغت رهایم میکند امکان ندارد بیماری عشاق زخمی لاعلاج است دردی که هرگز نسخهی درمان ندارد منم بغل بگیری آدم میشم همونی که تو میخوای میشم عمر زلیخا پای یوسف رفت بر باد عاشق شدن جز باختن تاوان ندارد راه وصال یار دشوار است قطعا این مقصد اصلا جادهی آسان ندارد من مطمئن هستم که نان شبهه خورده کس به برگشت شما اطمینان ندارد هر بار بد کردیم تو گردن گرفتی اما به لطف تو کسی اذعان ندارد باید برای این همه اندوه تو مرد باید برایت مرد دور از جان ندارد آقاجان بی مصرفم اما فقط بگذار باشم ظرف شکسته جا در این دکان ندارد دارد اجل سر میرسد پس کی میایی چشم انتظار فرصت چندان ندارد چشم انتظار آغوش توام من را بغل کن فرزندی بابا سر و سامان ندارد جان همان پهلوی شکسته زود برگرد جان گلی که رو در گلدان ندارد اگر چه شمع وجود در حال سوختن است بخند خندهی تو التیام من است زهرا منم عمیق ترین زخم روزگار علی منم غریبترین مرد روزگار علی گر است غربت من از همین تجلیها چقدر بی محلی دیدم از محلیها به رقم بی رمقی عزم هم کلامی کن تو لا اقل به من مرتضی سلامی کن دلیل شادی من هم نشین غم شدهای شبیه پیرزن سالخورده خم شدهای مرا به ماتم دستاسها دچار نکن خودم برای تو نان میپزم تو کار نکن تنور گرم برای پرت ضرر دارد برای سوخته هر شعله ای ضرر دارد شکوه کاخ امیدش خراب شد حیدر تو آب رفتهای از شرم آب شد حیدر نه تنها همسایهها غروب آمد و خورشید وار دور شدی رشیده بودی و یک دفعه جمع و جور شدی زهرا بیا به خواهش من گوش کن بلند نشو به التماس حسن گوش کن بلند نشو زهرای من میان کوچه همین اوج ماجرایش بود تمام صورت تو نصف دستهایش بود چه ضربهای به تو زد آن حرامزادهی پست سه ماه رد شده اما هنوز ردش هست سه ماه میشود این صحن بی رواق شده سه ماه می شود این خانه بی چراغ شده ببخش فاطمه جان پشت در تک افتادی تمام هستی خود را برای من دادی یکی نگفت به دیوار بی پناهی تو یکی نگفت به مسمار پا به ماهی تو شکست آینهات سنگ شد مسمم تر اشاره کرد به قنفذ مغیره محکم تر حریم سبز تو باغ یاس خواهم کرد برای ماندن تو التماس خواهم کرد قسم به خشکی هر لحظهی زبان حسین نمیشود که بمانی تو را به جان حسین تو را به جان حسینی که وعده کرد این سان کشان کشان بدنش می رسد ته گودال زمان غارت او احترام میمیرد یکی لباس تنش را به زور میگیرد زهرای من خدا کند که نبینی سنان چه خواهد کرد غروب روز دهم ساربان چه خواهد کرد