قسم به آنکه به ما لطف دَم به دَم دارد کَریم قدر همه کیسهی دِرَم دارد سپردهام از ازل دل بر آن غریبی که شبیه خیل عرب لطف بر عَجَم دارد کریم تا حسن بن علیاست باید گفت: زیادهخواهی ما نیز حکمِ کم دارد گرسنه سیر بخوابد، برهنه پوشیده کسی که سائل این در شده چه کم دارد؟ حسن، حسن به لب خویش دارم و دانم که راه خانهی معشوق پیچ و خم دارد اراده داشته بر این وگر نه بیفضلش چگونه شاعر او دست بر قلم دارد دو سطر از جَمَلش هرکه خواند با خود گفت: شبیه او چه کسی اینهمه جَنَم دارد؟ کریم میشود آنکس که سائلش باشد گدای کوی حسن دعوی کَرَم دارد اهانت است بر این شاهِ حُسن کمخواهی هر آنقدر که بخواهی باز هم دارد اگر چه بیحرم و بیرواق و بیصحن است ولی به کنج دل عاشقان حرم دارد غریب اوست یقیناً نه آن شهیدی که هزار دِعبِل و صد جور محتشم دارد دَم از حسن بزن و یاد پارهی جگرش دو جمله روضه بخوان روضهای که غم دارد اگر که سفرهی دل وا کند چو سفرهی نان زِ دیده خون بچکد بسکه او اِلَم دارد نگفت یک کلمه با کسی چه دید و شنید نگفت کشتن او چند متهم دارد گذشت دست عدو از سرش به مادر خورد نپرس از چه؟ از این حِیث قد خم دارد چگونه پیر نگردد کسی که در همه عمر همیشه خاطری عاشفته از ستم دارد؟ کسی نبود بگوید به جعده اِی بیشرم قتیل کوچه چه حاجت به زهر و سَم دارد؟ زِ زهر جعده ترک بر ستون دین افتاد عصای دست زمین خورده بر زمین افتاد