قامت کمان کند که دو تا تیرِ آخرش یک دم سپر شوند برای برادرش خونِ عقاب در جگر شیرشان پر است آخر از نسل جعفرند و علی این دو لشکرند این دو ز کودکی فقط آیینه دیدهاند آیینهای که آه نسازد مکدّرش وا حیرتا که این دو جوانان زینبند یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش .... با جان و دل دو پاره جگر وقف میکند یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش چون تکیهگاه اهل حرم بود و کوه صبر چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت تا که خدا نکرده مبادا برادرش