عمری سبو ز جام کرم می‌زنم حسن

عمری سبو ز جام کرم می‌زنم حسن

[ حاج منصور ارضی ]
عمری سبو ز جام کرم می‌زنم حسن
نقش تو را به چشم ترم می‌زنم حسن
سربند سبز رویِ سرم می‌زنم حسن
با نام تو به سینه حرم می‌زنم حسن
باید مدینه محشر کبری به پا کنیم
بالای قبر تو حرمی را بنا کنیم

از راه دور دستِ تمنا گرفته‌ایم
عمریست در حریم تو مأوا گرفته‌ایم
دستان خویش سوی تو بالا گرفته‌ایم
هرچه گرفته‌ایم ز زهرا گرفته‌ایم
بیهوده نیست آبروی رفته می‌خَرَند
فرزندها ز مادرشان ارث می‌برند

زلفت رها کنی همه بی‌خانه می‌شویم 
ابرو نشان دهی همه دیوانه می‌شویم 
ماخاک بوس گوشه‌ی میخانه میشویم

چشمان من به سوی درِ بسته‌ی بقیع
بُغضی‌ست در گلویِ درِ بسته‌ی بقیع
سر می نَهیم رویِ درِ بسته‌ی بقیع
گریه شده وضویِ درِ بسته‌ی بقیع
ای کاش پرچمی سرِ این قبر می‌زدیم
با گریه شبنمی سرِ این قبر می‌زدیم

قربان آن جگر که چهل سال پاره بود
زخمی از آن شکستگیِ گوشواره بود
در کوچه‌ها فقط پیِ یک راهِ چاره بود
با ماه رفته بود و عصایِ ستاره بود

در کوچه مادرت به عصا احتیاج داشت
چشمش ندید، راهنما احتیاج داشت
پهلو شکسته ضربه کجا احتیاج داشت
سیلی که خورد،  ضربه ی پا احتیاج داشت؟


از آن به بعد خنده به لب‌ها حرام شد
تو هفت ساله بودی و عمرت تمام شد
در شهر،  آلِ فاطمه بی‌احترام شد
توهین بر علی همه جا لفظِ عام شد
دیدی کسی که حرمت صدیقه را شکست
بر منبر پیمبر و جایِ علی نشست

آهسته‌تر قدم بزن ای مردِ کوچه‌ها
بشکن سکوتِ بی کسی و سردِ کوچه‌ها
مویت سپید کرده دگر دردِ کوچه‌ها
یادت نرفته خنده‌ی نامردِ کوچه‌ها

نظرات