شکر خدا، سر از بدن تو جدا نشد شکر خدا، کفن به تنت بوریا نشد عمامه و عَبای تو، سهم عَدو نشد با سُمِّ اسب پیکر تو، روبرو نشد غریب امام هادی... آیا شود باز ببینم وطنم را آرام کنم سینهی پر از مَهَنَت را دلتنگ مناجات سحرهای بقیعام با مادر غم دیده بگویم سخنم را از سوز عطش تار شده راه نگاهت آخر چه کنم لرزش دست و بدنت را آتش زده بر جان و دلم صوت حَزینت سخت است تماشا کنم اشک حَسَنم را آنروز که در گوشهی ویرانه نشستم لرزاند غم عمهی سادات تنم را من کشتهی بی حرمتی بزم شرابم با آنکه نبسته لب چوبش دهنم را آن روز که آمد به میان حرف کَلیمی سخت است که تَقطیع نمایم سخنم را ناموس خدا، خیرهسری، چشم حرامی سربسته گذارید بلای کهنم را در این دم آخر، به خدا یاد حسینم زیر سَرم آماده نهادم کفنم را تشییع تن سالم من کار ندارد پاره ننمودهاست کسی، پیرهنم را