
سواره گمشده را از میان راه گرفتی چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی شبیه کشتی نوحی، نه مهربانتر از اویی که حُرّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود حسینِ فاطمه میگفتم: اشتباه گرفتی من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرم مرا به تیر نگاهی تو بیسپاه گرفتی بگو چرا نشوم آب که دست یخزدهام را دویدی و نرسیده به خیمهگاه گرفتی چنان تبسّم گرمی نشاندهای به لبانت که از دلِ نگرانم مجالِ آه گرفتی رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی