
زینب چو دید پیکری اندر میان خون چون آسمان و زخمِ تنش از انجمش فزون بیحد جراحتی نتوان گفتنش که چند پامال پیکری نتوان دیدنش که چون خنجر در او نشسته چو شَهپر که در حباب پیکان در او دمیده مژگان که از جفون گفت این به خون تپیده نباشد حسینِ من این نیست آن که در برِ من بوده تاکنون ای کِشتی نجات بشر، قُلزم کرم آیا تویی برادرِ من؟ نیست باورم! گر این حسین، قامت او از چه بر زمین؟ ور این حسین، رایت او از چه سرنگون؟ یا خواب بودهام من و گم گشته است راه یا خواب بوده آن که مرا بوده رهنمون میگفت و میگریست که جانسوز نالهای آمد زِ حنجر شَه لبتشنگان برون **** كای عندليبِ گلشن جانم بیا بیا زینب جان رَه گم نگشته خوش به نشان آمدی **** لالا لالا یه وقت نیفتی از بالا بیا بیا رو دامنم همین حالا همین حالا لایلای علی جواب مادرو بِده چقدر تو گریه داد زدم تو را خدا سرو بده