زدن تو رو به قصد کشت چهل نامرد

زدن تو رو به قصد کشت چهل نامرد

[ امین قدیم ]
زدن تو رو به قصد کُشت چهل نامرد
سپردنت به تیزیِ مسمار، چهل نامرد

قدم زدن تو خونت یه عده بی اجازه
نشسته رو تنِ تو جراحتای تازه

می‌سوزه هنوز رویِ آتیش دیدت
می‌سوزه هنوز دستای لرزیدت
می‌سوزه هنوز پهلوی رنجیدت

پهلو به پهلو شدنت زجره
همین درده، همین درده
جارو زدی خونتو با دست ورم کرده

یه سیلی کاری کرد که ازم گرفتی روتو
لگد گرفته از تو تموم آرزوتو

خونه‌ی دلبریمون سوخت
دل بچه‌های مادریمون سوخت

چادر کوثر و عبای حیدر
خاطران زن و شوهریمون سوخت

دیگه بارونیم شب تا سحر زهرا جان
سراغمون نیومد یه نفر زهرا جان
کمکمون نیومد یه نفر زهرا جان

*****
شاید شبی باران بگیرد من نباشم
یاد من افتادی بگو طفلی ندار است

می‌خواستی که رد شوی خوردی به دیوار
انگار بعد حادثه چشم تو تار است

حالا نفس‌هایت چرا یک در میان شد
آری گمانم دنده‌ات تحت فشار است

از جنگ برگشتی مگر که کلی زخم داری
مجروح من، زخمِ تنِ تو بی‌شمار است

مادر تو بودی دخترت هم می‌شود این
زینب تو را دیده که حالا استوار است

هم‌ فکر گودال بود، هم در فکر خیمه
بیچاره زینب به چه اوضاعی دچار است

او که پیاده بود از تل راه افتاد
تقصیر از او نیست که دشمن سوار است

حلا همان مویی که شانه کرده‌ای تو
در لا به لای ماسه و گرد و غبار است

چادر ندادی به یهودی که ببینی
حال حسینت زیرِ دست شمر زار است

پبراهتی که دوختی زحمت کشیدی
حالا نگاهش کن ببین که پاره پاره است

گودال جای زن نبود و رفت زینب
گودال جای زن نبود و گریه‌دار است

وقتی صدایش را شنید ابن وَقاص
دنیا به این اندازه بی‌اعتبار است

زهرا حواست هست زینب می‌رود شام
داردبه شهری می‌رود که نو نَوار است

*****
از همون لحظه تا الان توی خونه بوی دوده
خواب بودی یه لحظه دیدم کل صورتت کبوده

حجم آهی که تو داری کار میخ و در نبوده
حالا نه سال یا نود سال، مادر هروقت بره زوده

روی زخم روزگارم، روی سینه مرهمی نیست
من ازت خاطره دارم، خاطره چیز کمی نیست

رو به روی من عزیزم، روزگار روشنی نیست
دارم از حال تو میگم، حال من که گفتنی نیست

نظرات