هر گرفتاری سراغ آستانش را گرفت رزق و روزیه تمام خاندانش را گرفت خوشبحال سائلی که سائل عباس شد بر من در این خانه، گداییست بهانه من عاشق عباسم نه عاشق دینار من امدهام، بازوی عباس ببوسم خوشبحال سائلی که، سائل عباس شد خوشبحال آنکه از عباس، نانش را گرفت روز محشر دستهایش، دستگیری میکند دست خود را داد، دست دوستانش را گرفت هیچکس اندازهی عباس، شرمنده نشد کربلا بدجور از او، امتحانش را گرفت از خجالت آب شد، آبآور کرببلا عصر طاسوعا، اماننامه امانش را گرفت چشمهایش، آسمانهای بنات خیمه بود حرمله با تیر، چشم پاسبانش را گرفت تیرها در پیکرش، وقت زمینخوردن شکست بس که خون رفت از تنش، آخر توانش را گرفت صار کالقنفذ، برای تیرها جایی نماند ناگهان سرنیزهای حجم دهانش را گرفت عمد الحبیب، خسف القمر عمد الحبیب، کمرم شکست خسف القمر، کمرم شکست من نبودم و مادرم رسید جای مادرت، پیش تو نشست پاشو برادرم بریم به خیمه صدات داره میزنه رقیه به چه روزی افتادی اباالفضل ببین حسین افتاده به گریه کمرم تا شده، زخم سرت وا شده کمرم تا شده، مغز سرت وا شده ریخت بر هم با زمین افتادنت دنیای من دیدی آخر چشم خوردی، خوش قد و بالای من پیشمرگ من شدی و پیشمرگ خواهرم تیر خوردی نیزه خوردی جای زینب جای من آنقدر بازو زمین کوبیدی، آبم کردهای داغ تو پشت مرا خم میکند دریای من هیچکس اینگونه بین ارازل هو نشد گریه کن خون گریه کن عباس، بر غمهای من این خجالت چه بلایی سرت آورده است قد یک طفل است اینجا قامت و رعنای من دارد از امروز خولی فکر معجر میکند وای بر امروز من، ای وای بر فردای من در شلوغه یر بازار بین مستها رو نگردان روی نی، از دختر تنهای من رباب کاش نگاهی به حالم کنه نگاهی به زخمه، رو بالم کنه میخواستم که مشکوک بیارم نشد علیاصغرت کاش، حلالم کنه میسوزه دل من، به آوارهها اینا رحم مدارن، به شیرخوارهها یه چیزی شنیدم، که ریختم به هم نظر داره خولی، به گوشوارهها دستای عباسو بریدن، راحت شه گوشواره کشیدن میشنوی شمر و حرمله هم، دم خیمه رسیدن ای علمدار، تو رو با علَم زدن راه روضه تا رسید اینجا، دگر باریک شد نانجیبی با عمود آهنی، نزدیک شد کرد کاری که جدا آن ابروی پیوسته کرد وقتی رسید حسین، به جسم برادرش بر نخل بسته بود عدو، جسم اطهرش آنقدر تیر زد، بدن پاره پاره شد حسین ...