دلی که غرقِ نگاه محبّت حسن است همیشه شعلهور از داغ غربت حسن است غریب اوست که حتّی به خانهاش تنهاست بقیع، جلوهای از این حکایت حسن است پس از علی که امیر است و قافلهسالار ردای سبز امامت به قامت حسن است هنوز هم درِ بیتُ الولایهاش باز است گشوده سفرهی لطف و کرامت حسن است نفس نفس غم خود را به او توسّل کن امید، غنچهی باغ عنایت حسن است نمیزند بخدا دست رد به سینهی تو دعای خستهدلان در اجابت حسن است فقط به صلح، حسن را شناختن، ظلم است جمل، شکوه بلند شهامت حسن است مسیر کربوبلا را چه خوب تعیین کرد تمام راه، نشان و علامت حسن است حدیث کوچه و سیلی و تازیانه، «کمیل» نبود روضهی مادر، مصیبت حسن است ***** وای اگر سوختهای نالهی شبگیر کند کودکی را شرر حادثهای پیر کند من چهل سال گرفتار غروبی سردم بین آن کوچهی بد فاطمه را گم کردم بغضها راه گلو را همه شب سد کردند همه حتّی درِ خانه به حسن بد کردند آن کسانی که سر سفرهی من میماندند نانشان دادم و هر روز مُذِلّم خواندند کینهی مخفیشان را علنی میکردند دوستان نیز به من بددهنی میکردند نگو از پارهجگرها، بگو از روی کبود نگو از جعده، بگو قاتل من قنفذ بود شرر این قوم به من بیشتر از زهر زدند صد نفر مادر ما را وسط شهر زدند آی مردم! جگری سوخت، تماشا نکنید بعدِ ما هیچ دری را به لگد وا نکنید شاخهی یاس علی داغ زدن داشت مگر؟! یک زن حامله شلّاق زدن داشت مگر؟! ***** نوبت به من رسیده پس از اکبر ای عمو! طاقت نمانده در دل من دیگر ای عمو! گرچه یتیم بودم و بابا نداشتم عمری به غیر شانهی تو جا نداشتم هر وقت غصّهی پدر آمد به یاد من گریان شدم، دوباره رسیدی به داد من چون اکبرِ تو با تو شدم غرق گفتگو با دست خویش لقمه به من دادی ای عمو! یک عمر روی زانوی تو سر گذاشتم با اکبرِ تو هیچ تفاوت نداشتم این بار اوّل است که فرق است بین ما اکبر شهید گشت و نگه داشتی مرا چشم حسین خیس شد از حرفهای او مولا شروع کرد به گفتن برای او ای یادگار شیر جمل! نور چشم من! با اشکهای خویش شعله به جان عمو مزن این گرگهای تشنه به خون را ببین، مرو مانند روح از تنم ای نازنین! مرو دیدی چطور اکبرِ من را زمین زدند؟! گویا تمام لشکر من را زمین زدند اکبر که آنچنان زرهی داشت، وای من! آخر نشد که جمع شود در عبای من تو بی زره اگر بروی زیر دست و پا قامتکشیده میشوی از نعل اسبها ... گرگان کوفه بر بدنت چنگ میزنند بر جای بوسههای حسن سنگ میزنند یا حسن و یا حسین...