سلامِ ما به مقامی که بیت معمور است همان مقام که وصفش کتاب مسطور است سلامِ ما به امامی که برتر از موسیست سلامِ ما به حریمی که برتر از طور است چه تربت است که در خاک کاظمین بُوَد که ذرّه ذرّهی آن چشمه چشمهی نور است حریمت اطهرِ موسی بن جعفر است آنجا که بهر پاسِ حریمش کلیم مامور است چه عیسی است که نامش به تن روان بخشد چه موسی است که هر جا قدم نهد طور است چه رحمتیست که بر جان خَرَد بلای جهان چه آیتیست که بر کظم غیظ مشهور است سلامِ ما به گرفتارِ تیره زندانی که روزِ روشنِ او همچو شامِ دِیجور است هنوز دجلهی بغداد اشک میریزد بر آن غریب که یک عمر از وطن دور است شکنجه دیدن و در زیر بند جان دادن برای او چو رضای خداست مِیسور است **** یا فاطمه به جانِ تو سوگند، روزگار زندانی از عزیزِ تو مظلومتر نداشت هر روز روزه بود ولی وقت شامگاه جز تازیانه قوت و غذایی دگر نداشت **** بدتر از تیرگیِ زندانم هست بیمهریِ زندانبانم هر زمانی که به زندان آید تا رود بر لبِ من جانانم **** ای نورِ دیده گوشهی زندان خوش آمدی بر دیدنِ پدر، تو پسرجان خوش آمدی بر لب رسیده جانم و از دیده رفته نور نورم به چشم و بر لبم ای جان خوش آمدی زنجیر و بندِ کین سر و سامانِ من نبود امشب مرا بر این سر و سامان خوش آمدی زندان کجا و مدینه کجا و تو در کجا؟ ای ماهِ من به گوشهی زندان خوش آمدی بابا تو ضامن غُربایی و من غریب امشب مرا به شام غریبان خوش آمدی **** سرت به خانهی دل جا دهم ولی چه کنم که پای نیزه بلند است و دست من کوتاه عزیزِ من نه سرم از سرت عزیزتر است ببین که سر شکنم من به پای این درگاه