رسیده‌ای به جلال خود از جمال خودت

رسیده‌ای به جلال خود از جمال خودت

[ حاج محمدرضا بذری ]
رسیده‌ای به جلالِ خود از جمال خودت
از انتهای افق‌ها از آن کمال خودت

تو آمدی که حساب خدا درست آید
رسیده‌ای که شبی پاسخ سوال خودت 

زمان وصل رسد فصل سرد بگریزد
که غرقِ نور، زمین سازی از مثال خودت 

تو آمدی که جهان را پُر از علی بکنی
که حل کنی همه را در شکوه آل خودت

بخوانی أشهد أنَّ علی ولی‌الله
نشان دهی به جهان جلوه‌ی جلال خودت

ظهور کن که ظهورت دعای فاطمه است
مبارک است شبِ مرتضای فاطمه‌ است

ادامه‌ی همه‌ی دعوت پیمبرها 
تجلّی ثمرات حسین‌پرورها

حواس فاطمه تنها به نام تو جمع است
به التماسِ دعای تمام مادرها

نِشین به جای حسن بر گذر تصدّق کن 
که نوبت من و ما هم شود از آخرها

نشسته آل اُمیّه به جای پیغمبر
قدم بزن شکند زیر پات منبرها

تمام همّت ما جمع می‌شود با تو
که شیعه را برسانی به فتح سنگرها

بیا که شیعه به رزمایش تو آماده است
بیا به کشور ما ارتش تو آماده است

به کعبه تکیه بزن که قیام نزدیک است
کنار رکن یمانی سلام نزدیک است

نشانه‌ها همه جا پُر شده است می‌گویند
که ظهر عشقِ ظهور امام نزدیک است

بگو به جمع جهالت به جهل جولان دِه
کمی نمانده دگر فتح شام نزدیک است

نفس بزن که بریزند زور و ظالم و ظلم
بگو به این همه غم التیام نزدیک است

مدینه منتظر یک تقاص کهنه‌ی توست
مدینه منتظر است انتقام نزدیک است

ورق ورق دلِ تقویمِ کربلا با توست
چه غم از این همه غم تیغ مرتضی با توست 

بگیر تیغ، بنوشند اقتدار تو را 
که تب کنند و ببینند تا تبار تو را

بگیر تیغ، خدا را به حال آوری و 
میان رزم ببیند علی وقار تو را 

به روی گردن گردن‌کِشان قدم بگذار
که مُهر خویش کنند آتشین غبار تو را 

زمین به زیر قدم‌های توست می‌شنود
شکوه نعره‌ی لایُمکنٌ فرارِ تو را

اُحُد گذشت محال است تا که در بروند
بزن که تا بچشد ضرب ذوالفقار تو را 

بتاب ای سحرِ شب‌فروز ما هستیم
قسم به چفیه‌ی آقا هنوز ما هستیم

مرا ببخش که با تو قمارها دارم 
از انتظارِ خودم انتظارها دارم

مرا ببخش که نام تو گفتم و پسِ ذهن
برای منتظرانت شعارها دارم

مرا هزار امید است و هر هزار تویی
ولی ببخش که جز تو هزارها دارم 

به یاد تو که نیفتاد هر که من را دید
از ادّعا و نبودن عیارها دارم

مرا به خویش نشان دِه که خسته از قفسم
تنیده‌ام به تن خود حصارها دارم 

نگاه توست که تقدیر ما بگرداند
دعای گوشه‌نشینان بلا بگرداند

بس است این همه اندوه در جهان برخیز
دمیده حضرت خورشید، آسمان برخیز

صدای کودک غزّه، صدای گریه‌ی قدس
دعای ضاحیه یا صاحب‌الزمان برخیز

صدای حجّت حق می‌رسد به تک‌تک ما
برای جمعِ جهان، جانِ جمکران برخیز 

به پا بخیز تویی سیصد و چهاردهم
به پا بخیز رسیده قرارمان برخیز 

میان یار و من و تو حجاب، ما هستیم
تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز

مباد آن که بمانی که یار بسیار است
به پا بایست برادر که کار بسیار است

بیا که دیده‌ی ما را به گریه وا کنی و
برای مادرِ خود خیمه‌ای به پا کنی و

نشسته‌ام سر راهت برای من کافیست
دو لقمه نان و گلیمی که دست و پا کنی و

میان مسجد سهله کنار خانه‌ی خود
چه می‌شود که کمی عشق نذر ما کنی و

برای اُمِّ بنین و برای فاطمه و 
برای چهار امام حرم بنا کنی و

آقا به درد کارگری می‌خوریم بین بقیع
سپس حواله‌ی ما را به کربلا کنی و 

میان کرب‌و‌بلا زخم مشترک داریم 
بیا که نعره‌ی یا لیتنا معک داریم

نظرات