
رجز آن است که آغاز کند محشر را خطبه خواندم که ببینند دَمی حیدر را بشنود هر چه یهودی که در این عالم هست پدرم بود که انداخت درِ خیبر را شب صفّین که ماه از رخ حیدر میریخت یا علی از دو لب مالکاشتر میریخت صبح فرداش همه غرق تماشا بودند او قدم میزد و پیش قدمش سر میریخت یا علی مدد با دَمِ علوی زیر و رو کنم مسجد اُمَوی هیچ کوهی نشود مانندم حرز یا فاطمه بازو بندم کوفه تا شام چهل منزل بود من چهل تا درِ خیبر کندم عقیلةُ العربم من مرتضوی نسبم من