دید از بالا عموجان را به نیزه میزنند وای حسین، وای حسین عدّهای سیراب، عطشان را به نیزه میزنند وای حسین، وای حسین بیوضو آیات قرآن را به نیزه میزنند وای حسین، وای حسین یوسفِ افتاده بیجان را با نیزه میزنند وای حسین، وای حسین چشمها را بست، مشغول دویدن شد سریع بیخیال نیزه و شمشیر و جوشن شد سریع وارد گودال شد که داستان را خوب دید جسم آقا را ندید اما سنان را خوب دید وای حسین، وای حسین ازدحام خنجر و خنجرزنان را خوب دید وای حسین، وای حسین چکمههای خورده بر روی و دهان را خوب دید وای حسین، وای حسین دست خود آورد، دستش را زدند و گفت: آه پیش چشمش به عمویش پا زدند و گفت: آه تیرها را بر تنش یکجا زدند و گفت: آه هر چه را که داشت، با دعوا زدند و گفت: آه خواست تا لب وا کند اما لبِ آینه سوخت تیری آمد که برادرزاده را بر سینه دوخت وای حسین، وای حسین عزیزدلم حسین... وای حسین، وای حسین...