یک نفر بودم و یک شهر مرا زخم زدند یک تن اما همه از رسم و وفا زخم زدند بیکسم دیده ولی در همه جا زخم زدند سنگ آورده و از بام و هوا سنگ زدند زخم بر من زده و کرده تماشا کوفه امتحان کرده نوک نیزهی خود را کوفه تیری آماده شد و با بدنم تمرین کرد تیغهای ساخته شد روی تنم تمرین کرد پنجهای سرزده با پیرهنم تمرین کرد سنگانداز، ببین با دهنم تمرین کرد خواستم تا بپرم، از بدنم بال افتاد کارم آخر به تهِ گودی گودال افتاد آن که دیروز نظر بر نظرم میانداخت دیدی امروز چه خون بر جگرم میانداخت چوب آتش زده و دور و برم میانداخت شانهی شعلهور نخل، سرم میانداخت دست من بند زدند، موی مرا میسوزاند دست گرمی سر گیسوی مرا میسوزاند وای اگر یک نفر اینجا تک و تنها گردد آنقدر داغ ببیند که قدش تا گردد بعد از دشنه و سرنیزه مهیا گردد آن قدر زخم زنندش که معمّا گردد به سرم آمده و باز همان خواهد شد وای بر من که سرت سهم سَنان خواهد شد رسم این است که اول پر او میریزند بعد از او دور و بر پیکر او میریزند بعد با خنجر خود بر سر او میریزند بعد از آن هم به سر خواهر او میریزند آخرش هم همه بر روی تنش میکوبند نعل تازه زده و بر بدنش میکوبند حسین حسین حسین