(دست بر کشتن این ذُرّیه دیگر نزنید)۲ داس بر قامت این تازه صنوبر نزنید آب و دانه که ندادید خجالت بکشید لااقل تیغ به حلقوم کبوتر نزنید (واویلا، واویلا)۴ طفل من آمده خواب است، هیاهو نکنید زهرهاش آب شود طفل، به لشکر نزنید این نه زبان دارد و نه تاب و توانی به جدال این علی اصغر من هست نه اکبر، نزنید (واویلا، واویلا)۴ بچّه دارید همه، دست ز خونَش بکشید بر زمین روی مرا، مرگ پیمبر نزنید شیر خوار است ببینید ندارد زرهای او چه کاری به شما داشته آخر؟ نزنید با همان تیر که عباس گرفتید ز من بی حیاها به گلویِ علی اصغر نزنید بگذارید که دفنش بکنم با دل خون بعد من نیزه بر این قبر مُطهَّر نزنید کوچکی سر او تاب ندارد به خدا من که هستم همه جا، سنگ به این سر نزنید (واویلا، واویلا)۴