در آن نفس که بمیرم، در آرزوی تو باشم بدانامید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفتوگوی تو خیزم، به جستوجوی تو باشم به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم نظر به سوی تو دارم، غلام روی تو باشم حدیث روضه نگویم، گُل بهشت نبویم جمال حور نجویم، دَوان به سوی تو باشم مِی بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان مرا به باده چه حاجت؟! که مست روی تو باشم