این روزا می‌بینی احوال منو

این روزا می‌بینی احوال منو

[ ابوذر بیوکافی ]
این روزا می‌بینی احوال منو
می‌بینی تلخیِ اوقات منو
می‌بینی که با خودم قهر می‌کنم
با خودم ببین مکافات منو

می‌بینی تلخ و بد اخلاق می‌شم
می‌بینی چقدر بی‌طاقته دلم
دیگه دادِ خودمم دراومده 
بس که گاهی وقتا من بی‌حوصله‌م

خسته از دعوای با این و اونم
خسته از جنگ و جدال الکی
جدّی جدّی دیگه دارم می‌بُرم
من دیگه خسته شدم راس‌راسکی

گاهی وقتا می‌شینم یه گوشه و
خودمو کُلّی تماشا می‌کنم
می‌دونم چه مرگمه اما بازم
بی‌خودی این پا و اون پا می‌کنم

می‌دونم چرا به‌هم ریخته شدم
چرا تاریکم و بی‌نور شدم
نمی‌خواد به روم بیاری، می‌دونم
می‌دونم خیلی ازت دور شدم

من که این‌جوری نبودم، می‌دونی
مادرم شیرِ محبّتم داده
اگه این‌جوری ازت دور شدم
روزگار به دوری عادتم داده

توی این روزای سخت که هر کسی
دنبال زندگی و سختیاشه
دیگه مطمئن شدم محاله که
کسی قدّ تو دوسم داشته باشه

یا  به من یه فرصت دیگه بده
یا منو ببخش به اباالحسن 
یا اگه می‌خوای منو بسوزونی
منو پیش حرمله آتیش نزن

حرمله توی بدا سرآمده
دل آقا رو سوزونده اینقده
منو با حرمله یک‌‌جا نسوزون
حرمله شیرخواره رو با تیر زده

من اگر گنهکارم، اگر بَدم
اگه خیلی دیر سراغت اومدم
منو با حرمله یک‌جا نسوزون
من ربابو که با سیلی نزدم

تو کریمی، مهربونی می‌دونم
می‌گذری ازم بازم خداجونم
وقتی کارد به استخونم می‌رسه
روضه‌ی علی‌اصغر می‌خونم

لالایی طفل زبون‌بسته‌ی من
لالایی هِی لباتو به‌هم نزن
تا که یک لحظه تو خوابت ببَره
کاشکی دشمنا یه‌ کم ساکت بشن

نظرات