در پای حسین سر فشاندن چه خوش است وز خاک درش بوسه ستاندن چه خوش است یک روز وضو گرفتن از آب فرات وندر حرمش نماز خواندن چه خوش است به میدان شهامت قهرمانم میتوان گفتن به خِطّهی ولایت پاسبانم میتوان گفتن منم ماه بنیهاشم، که در جمع فضیلتها یگانه اختر پرتوفشانم میتوان گفتن منم پور علی مرتضی و نام من عباس به منسب ساقی لبتشنگانم میتوان گفتن در شب میلاد او بوس از پدر دستش ز شوق در عوض او بوسه بر دست برادر میزند روز صفین دادِ مردی میدهد در کارزار تکیه اندر کودکی بر جای حیدر میزند میرود نزد برادر تا بگیر اذن جنگ تکیه چون شیر ژیان پشت تکاور میزند رو به میدان میکند جز نیزهاش در دست نیست خویش را با نیزه بر آن قوم کافر میزند میکند تسخیر شط را و ننوشد آب را تشنگي با آن که بر جان وي آذر ميزند همتش نازم که دستش ميشود از تن جدا باز هر دم نعرهی الله اکبر ميزند میفِتد از زين بر روي خاک آن فرزانه مَرد آن زمان فرياد ادرکني برادر ميزند نمیرود ز تنم جان برون اگر تو نیایی قدم بِنِه به سرم چون در انتظار تو هستم حسین جان ... دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست بدنم را به سوی خیمهی اصغر نبرید که خجالت زده ز آن تشنهلب بیشیرم تا دو چشمت بسته شد بارِ اسیری بسته شد رفتی اما از بار غمت پشت حسین بشکسته شد