دائم ز ولایت علی خواهم گفت

دائم ز ولایت علی خواهم گفت

[ محمدرضا میرزاخانی ]
دائم ز ولایت علی خواهم گفت
چون روح قدس نادعلی خواهم گفت

تا روح شود غمی که در جان من است
کل همّ و غَمّ سینجلی خواهم گفت
*****
آینه در آینه نور مکرّم زینب است
جلوه درجلوه تجلّیات خاتم زینب است
خطبه در خطبه امیرالمومنین دم زینب است
زهره در زهره ظهور اسم اعظم زینب است
آن که با نام حسینی گشته همدم زینب است

با مصمّت با قصیده با غزل با مثنوی
صائبی از اصفهان و بیدلی از دهلوی
جودی و یغما و نیّر، شهریار و مولوی
می‌برد امّا دلم را مصرعی از منزوی
این حسین تنها یه کاشف دارد آن هم زینب است

هرچه بادا باد امشب من به میلم می‌زنم
دم ز نام نامی زیبای زینب می‌زنم

ذوالفقار عشق را بگرفته ام با دست و جان
تیغ بر قلب کثیف خصم زینب می‌زنم

نام زینب در شئون زندگی گل می‌کند
در دل عشّاق ایجاد تحوّل می‌کند

مهدی زهرا که خود رمز توسّل با خداست
در مقام ذکر با زیتب توسّل می‌کند

زینب اللّهی نِیَم امّا مرید زینبم
زینب کبری به مُلک دل خدایی می‌کند
*****
نبی گشود دو دست و ز دامن زهرا
به روی سینه چو قرآن گرفت زینب را

گرفت در بغل او را به احترام تمام
صدای گریه‌ی او لحظه ای نشد آرام

علی گشود دو دست وِرا گرفت به بر
نشد خموش دمی بر فراز دست پدر

حسن رسید ز بابا گرفت او را باز
ولی نگشت خموش آن همای وحی حجاز

به سینه ناله و اشکش ز دیده جاری بود
که سیّدالشهدا دست‌های خویش گشود

گرفت خواهر خود را چو جان خود در بر
کشید دست نوازش وِرا به صورت و سر

چنان که بحر خروشنده بیفتد از خموش
صدای طوطی وحی مدینه شد خاموش

ز روی شانه‌ی جد و اَب و برادر و مام
به وصل گمشده‌ی خویش رسید و شد آرام

گمانم آن که به او با اشاره گفت حسین
که وقت گریه‌ی تو نیست ای فروغ دو عین

هنوز شعله‌ی آتش بر این سرا نزدند
هنوز مادر مظلومه‌ی تو را نزدند

هنوز غربت حیدر ندیده گریه نکند
کبودی رخ مادر ندیده گریه نکن

نگاه دار برای آن لحظه اشک و زمزمه را
که بشکند در این خانه دست فاطمه را

زمان گریه‌ی تو لحظه ایست خواهر من
که بوسه بگیری از پاره پاره حنجر من

هنوز نیزه به کتف و شانه ات نزدند
کنار پیکر من تازیانه ات نزدند

شب تولد زینب بلند شو مادر
به جان دخترت امشب بلند شو مادر

شب تولّد زینب بخند مادر جان
دو پلک زخمی خود را مبند مادر جان

شب تولّد زینب نفس بکش مادر
بیا ز دست اجل دست پس بکش مادر

فدای آن همه احساس مادرانه‌ی تو
شب تولّد زینب چه شد شانه‌ی تو

شب تولّد من دست من کفن دادی
به جای هدیه به من کهنه پیرهن دادی

شب تولّد من درد می‌کند پهلو
شب تولّد من تیر می‌کشد بازو

این ندا تا عرش بالا می‌رود
دختر آمد حیف مادر می‌رود

مدعی هرگز مزن بیهوده لاف عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن زینب است

نظرات