خود را مقیم وادی احساس میکند دل را خمار روی گل یاس میکند تا نام پاکِ ساقی لبتشنه میبرم بوی تو را به مِیکده احساس میکنم تا وا کنی دگر گرهِ کور کار من خود را دخیل حضرت عباس میکنم اشکی که دادهای به دو دنیا نمیدهم کِی اعتنا به گوهر و الماس میکنم تا که بیایی از سفر ای باغبان عشق یاد گلِ شکسته قد از داس میکنم برای خواندن این روضههای سخت من را ببخش این همه وسواس میکنم دست بریده بود و علَم بود و مَشک بود قد خمیده بود و حرم بود و اشک بود