خوبی عطر را همه کس میداند زان که حُسن تو به گل میماند گذرد پیک شتابان نسیم همهجا مرکب خود میراند تا به کویت رسد از راه ادب ناگهان از حرکت میماند مرغ شب از تو مگر یاد گرفت؟ که خدا را همه شب میخواند یا حسن دایرهی امکان را به خدا دست تو میچرخاند آنچه دارد فلک از اختر و ماه همه را دور تو میگرداند (خرمن پوچ گناهانم را آتش عشق تو میسوزاند)2 (تا شود صحنه محیای حسین فتنه را صلح تو میخواباند)2 تو کیستی که دل عالمی بُوَد وطنت؟ سلام روح به آیات مُصحَف بدنت طواف قافلهی دل به دور قتلهگهت شرار شعلهی جانها چراغ انجمنت (تورا به پیراهن پارهپاره حاجت نیست)2 (چراکه یوسف دلی و قلب ماست پیراهنت)2