
تب کردهای زینب، بمیرد مادر تو خیلی شکسته دخترم بال و پر تو شرمندهام! شانه نخورده چند وقتی با دستهای مادرت موی سر تو هقهق نکن، خوبم ببینم صورتت را گریه نکن، کشته مرا چشم تر تو آن روزها که من به تن جانی ندارم خانم این خانه تویی و خواهر تو فرصت نشد تا در عروسی تو باشم آن روز باشم دخترم من در بر تو امّا کربلا میبینمت باز وقتی که تنهایی شدی همسنگر تو آن روز میبینی مرا در قتلگاهش