
تب کردهای دوباره، مگر درد میکشی؟! بانوی خانهام! چقدَر درد میکشی خورده به در سر تو مگر درد میکشی سرپا نشو اگر که کمردرد میکشی ای نیمهجانِ خانه! مرا نیمهجان نکن یک ذرّه کار با ترک استخوان نکن در بسترت بمان هوسِ پا شدن نکن قلبم شکست، جامهی گلدار تن نکن باشد قبول، هیچ نگاهی به من نکن با چادر سیاه علی را کفن نکن من مَحرمم، بگو که چرا رُو گرفتهای؟! آخر چرا به دوری من خو گرفتهای؟! از آن زمان که راه تو افتاد پشت در ای پا به ماه! ماه تو افتاد پشت در چادر نگو، پناه تو افتاد پشت در چه روزها نگاه تو افتاد پشت در یادم نرفته لشکر شیطان روانه شد و قتلگاهِ محسن ما بین خانه شد یادم نرفته حملهی اشرار بود و تو در شعلهها جسارت مسمار بود و تو بیرحمی بدِ در و دیوار بود و تو پهلوت آن میانه گرفتار بود و تو «یا فضّه» گفتی و پر و بالت شکسته شد بند دلت ز نالهات آنجا گسسته شد