بهنام پسرِ حیدر کرّار یل صفشکن عرصهی پیکار سپهدار و وفادار، همان دلبر و دلدار که اسمش همه جا گرمیِ بازار اگر اذن دهد اولِ دفتر بنویسم که اباالفضلِ علمدار قلم در قدم مِدحت او مانده و مات است شب عشق و برات است نثار قدم او صلوات است بریزید به پایش گوهر ناب که آمد پسر حضرت ارباب همان ماه که مهتاب زند بوسه به پایش عَلمِ نور، لوایش، نفَس غیرت و ایثار صدایش به هوایش دل ما پَر زند و مرحله در مرحله ساغر زند و نعرهی حیدر زند و مست شود مست که امشب شب شوق است دلم در تب شوق است درخشنده عجب کوکب شوق است لبالب دو سه پیمانه کن ای ساقی مِیخانه که مستانه کِشم نعره به تکرار، اباالفضل کنون رخصت از او میطلبم تا بنویسم زِ مقامش، زِ مرامش، زِ قیامش که همه عاشق و شیداییِ اویند و در حیرت والاییِ اویند و محتاج دَم گرم و مسیحاییِ اویند که او نور امید است و نوید است و زمین در ادب و عشق ندیده است مثالش به جلالش به خصالش صلواتِ همه تقدیم کمالش نرسد زخم زِ چشمی به جمالش غضبش تیغ یدالله، نگاهش اسدالله به غیرت، ولیاللهِ تمام است به او حُسن و ملاحت، حسنِ دیگرِ حیدر پسر سوم زهراست، چه زیباست، چه رعناست گلِ اُمِّ بنین، روحِ یقین، شاخهی طوباست گدای کرمش حاتم طایی چه عطایی، چه سخایی که کند بر درِ او هر چه شهنشاه، گدایی چه بگویم، چه بخوانم نتوانم که نَمی از یَم او نیست اگر عالم و آدم بنویسند برایش زِ صفایش، زِ وفایش و از آن معرکهی کربُبلایش که چهها کرد، وفا کرد به عهد ازلی، شیرِ علی بسکه سر و دست جدا کرد زِ اشرار چنان حیدر کرّار، اباالفضل علمدارِ وفادار، کسی مثل اباالفضل ندیده نشنیده عَلمش پرچم اسلام و غم او غمِ اسلام، یلِ محکم اسلام خدا سکّهی ایثار به نامش زده و پرچم اخلاص به بامش که مرامش، همه عشق و ادب و غیرت و شور است و شعور است که تا روز قیامت به بلندای کمال و به آفاق جلالش نرسد توسن اندیشه و اوهام، به اتمام رسانده است در او حضرت حق، حدِّ کمالات، جمالش به چه تشبیه کنم؟ ماهِ تمام است، نه واللهِ غلام است بر او ماه اسدالله، یدالله، خلاصه شده در غیرت و در همّت و در صولت و در شوکَت و در عزّت عباس که روحش زِ بزرگی شده سرشار، اباالفضل