با اشکهای کوثرِ خود روضه میخوانْد نیّت نمود و شانه زد بر موی زهرا با مویههای آخرِ خود روضه میخواند او چند وقت است رنگ نیلی، خواب دیده بر شاخهی نیلوفرِ خود روضه میخواند خیره به در میشد و یا این که به دیوار یا که به روی دخترِ خود روضه میخواند با روضههای کوچه او از حال میرفت با یاد یاس پَرپَر خود روضه میخواند وقتی گریزِ روضههایش کربلاء بود با نالهی بغضآورِ خود روضه میخواند مادربزرگِ ماههای روی نیزه بر کشتههای بیسرِ خود روضه میخواند بر پاره پاره پیکری که بر زمین بود بر پارههای پیکر خود روضه میخواند اصلاً در عاشورا به عالم کرد رجعت بر روی تل، بر منبر خود روضه میخواند از غارت و آتشزدن به خیمهها گفت میسوخت با خاکسترِ خود روضه میخواند زینب شبیه اوست؟ نه، اصلاً خود اوست یعنی برای معجرِ خود روضه میخواند مستان همه افتاده و ساقی نمانده یک گل برای باغبان، باقی نمانده جانم خدیجه، جانم خدیجه...