باز کنم راز سه مظلومه را
7592
73
- ذاکر: مرحوم محمدرضا آقاسی
- سبک: دکلمه
- موضوع: فاطمیه
- سال:
بازکنم راز سه مظلومه را
فاطمه و زینب و معصومه را
فاطمه زن بود ولی نور بود
جلوهی حق بود که مستور بود
آی فرستادهی ما شاد باش
شاکر منظومهی ایجاد باش
ما به تو آیینه عطا کردهایم
کوثر تسکینه عطا کردهایم
کوثر تو مایهی تسکین توست
بعد تو او قائمهی دین توست
خلق چو پرسند زتو کیست او
فاش بگو کوثر جاریست او
هر كه دم از آل علي ميزند
باده ز جام ازلي ميزند
جَزبهی ساقي چو به ميخانه زد
قرعه به نام من ديوانه زد
صبر و بلا را به هم آميختند
در عطش ساغر ما ريختند
جرعهی اول كه زدم سوختم
آتش وخون از جگر افروختم
سينهی من سوختهی سينه ايست
شعلهی خاكستر آيینه ايست
سينهی زهرا تب توحيد داشت
كان شرف شيرهی خورشيد داشت
شير نبود آنچه در اين سينه بود
شربتي از كوثر آيینه بود
فاطمه آیينهی حيدر نماست
فاش بگو فاطمه شير خداست
آينه در آينه تكثير شد
آينه خنديد و جهانگير شد
فاطمه خود كيست نمود علي
كيست علي فاطمهی منجلي
فاطمه اي مذهب و آيين من
آينهی روشني دين من
فاطمه اي سيدهی كائنات
چشم دو عالم ز رُخت گشته مات
خَلق ز وجدت به وجود آمدست
بر در مجدت به سجود آمدست
مرغ دلم زمزمه سر ميدهد
نالهی يا فاطمه سر ميدهد
در نظر همسر دور از پدر
فاطمه پر پر شد در پشت در
پر پر كردند گل ياس را
كيست كه چرخانَد دسداس را
پنجهی زينب نتواند هنوز
فاطمه ای بود و نبود علی
مادر گلهای کبود علی
****
فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خیمهی دل بوی محرم گرفت
زهرهی منظومه زهرا حسین
کشتهی افتاده به صحرا حسین
دست صبا زلف تو را شانه کرد
بر سر نی خندهی مستانه کرد
چیست لب خشک و ترک خوردهات
چشمهای از زخم نمک خوردهات
روشنی خلوت شبهای من
بوسه بزن بر تب لبهای من
تا زغم غربت تو تب کنم
یاد پریشانیِ زینب کنم
آه از آن لحظه که بر سینهات
بوسه نشاندند لب تیرها
آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیرها
آه از آن لحظه که سجاد شد
همنفس نالهی زنجیرها
قوم به حج رفته به حج رفتهاند
بی تو در این بادیه کج رفتهاند
کعبه تویی کعبه به جز سنگ نیست
آینهای مثل تو بی رنگ نیست
آینهی رهگذر صوفیان
سنگ نصیب گذر کوفیان
کوفه دم از مهر و وفا میزدند
شام تو را سنگ جفا میزدند
کوفه اگر آینهات را شکست
شام از این واقعه طرفی نبست
کوفه اگر تیغ و تبرزین شود
شام اگر یکسره آذین شود
مرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند
آتش پرهیز نبُرَد مرا
تیغ اجل نیز نبرد مرا
بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان توام یا حسین
جان علی سلسله بندم مکن
گردم، از خاک بلندم مکن
عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند
تربت تو بوی خدا میدهد
بوی حضور شهدا میدهد
مشعر حق عزم منا کردهای
کعبهی شش گوشه بنا کردهای
تیر تنت را به مصاف آمدست
تیغ سرت را به طواف آمدست
چیست شفابخش دل ریش ما
مرحم زخم و غم و تشویش ما
چیست به جز یاد گل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو
فاطمه و زینب و معصومه را
فاطمه زن بود ولی نور بود
جلوهی حق بود که مستور بود
آی فرستادهی ما شاد باش
شاکر منظومهی ایجاد باش
ما به تو آیینه عطا کردهایم
کوثر تسکینه عطا کردهایم
کوثر تو مایهی تسکین توست
بعد تو او قائمهی دین توست
خلق چو پرسند زتو کیست او
فاش بگو کوثر جاریست او
هر كه دم از آل علي ميزند
باده ز جام ازلي ميزند
جَزبهی ساقي چو به ميخانه زد
قرعه به نام من ديوانه زد
صبر و بلا را به هم آميختند
در عطش ساغر ما ريختند
جرعهی اول كه زدم سوختم
آتش وخون از جگر افروختم
سينهی من سوختهی سينه ايست
شعلهی خاكستر آيینه ايست
سينهی زهرا تب توحيد داشت
كان شرف شيرهی خورشيد داشت
شير نبود آنچه در اين سينه بود
شربتي از كوثر آيینه بود
فاطمه آیينهی حيدر نماست
فاش بگو فاطمه شير خداست
آينه در آينه تكثير شد
آينه خنديد و جهانگير شد
فاطمه خود كيست نمود علي
كيست علي فاطمهی منجلي
فاطمه اي مذهب و آيين من
آينهی روشني دين من
فاطمه اي سيدهی كائنات
چشم دو عالم ز رُخت گشته مات
خَلق ز وجدت به وجود آمدست
بر در مجدت به سجود آمدست
مرغ دلم زمزمه سر ميدهد
نالهی يا فاطمه سر ميدهد
در نظر همسر دور از پدر
فاطمه پر پر شد در پشت در
پر پر كردند گل ياس را
كيست كه چرخانَد دسداس را
پنجهی زينب نتواند هنوز
فاطمه ای بود و نبود علی
مادر گلهای کبود علی
****
فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خیمهی دل بوی محرم گرفت
زهرهی منظومه زهرا حسین
کشتهی افتاده به صحرا حسین
دست صبا زلف تو را شانه کرد
بر سر نی خندهی مستانه کرد
چیست لب خشک و ترک خوردهات
چشمهای از زخم نمک خوردهات
روشنی خلوت شبهای من
بوسه بزن بر تب لبهای من
تا زغم غربت تو تب کنم
یاد پریشانیِ زینب کنم
آه از آن لحظه که بر سینهات
بوسه نشاندند لب تیرها
آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیرها
آه از آن لحظه که سجاد شد
همنفس نالهی زنجیرها
قوم به حج رفته به حج رفتهاند
بی تو در این بادیه کج رفتهاند
کعبه تویی کعبه به جز سنگ نیست
آینهای مثل تو بی رنگ نیست
آینهی رهگذر صوفیان
سنگ نصیب گذر کوفیان
کوفه دم از مهر و وفا میزدند
شام تو را سنگ جفا میزدند
کوفه اگر آینهات را شکست
شام از این واقعه طرفی نبست
کوفه اگر تیغ و تبرزین شود
شام اگر یکسره آذین شود
مرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند
آتش پرهیز نبُرَد مرا
تیغ اجل نیز نبرد مرا
بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان توام یا حسین
جان علی سلسله بندم مکن
گردم، از خاک بلندم مکن
عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند
تربت تو بوی خدا میدهد
بوی حضور شهدا میدهد
مشعر حق عزم منا کردهای
کعبهی شش گوشه بنا کردهای
تیر تنت را به مصاف آمدست
تیغ سرت را به طواف آمدست
چیست شفابخش دل ریش ما
مرحم زخم و غم و تشویش ما
چیست به جز یاد گل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو
نظرات
نظری وجود ندارد !