ای از کوفهی معشوقهی ما میگذری خون من ریخته در گام به گامش، نظری مسلم از پا شده آویزِ قناره بدنش فطرس امروز ببر سمت نگارم خبری شاه در کوه و کمر، من وسط شهر غریب آه از آن دربدری وای از این دربدری چند دندان مرا سنگ شکسته، آری عاشق آن است ز معشوق بگیرد اثری بدنم زیر لگد مانده ترحم نکنید با سم اسب بکوبید مرا ده نفری گونهام خرد شد از بام زمین افتادم گریهام هست بر آن گونهی سرخ دگری هر چه آمد به سرم باز خدایا شکرت دخترم نیست، زنم نیست در این دور و بری با تن بی رمقم بر تو سلامی کردم به فدای سر تو، ای که میان سفری حاضرم دختر من را به کنیزی ببرند تا که از دختر تو دفع شود هر خطری کاش میشد بدنم را همه آتش بزنند تا نگیرد به پَرِ چادر زینب شرری سرم از گردن اسبی نشود آویزان گر چه از روی قناره سرم آویزان است کار تشییع تنت گردن زنهای دهات کار تشییع تنت گردن قصابان است بدنم تا که زمین خورد صدا کرد حسین حسین......