اومده دیدارت سرشکسته بندهی فرارو ورشکسته بگذر از من مولا خونه قلبم برا آقایی که سر شکسته اومدم مهمونی ای الهم درِ خونت عبدی رو سیاهم علی هم مهمون دختراشه میگه زینب بابا چشم به راهه از خونه بیرون که میاد میوفته یاد فاطمه یادش میاد پشت درو صدای داد فاطمه امشب تا سحر بیداره، وقت گلایه با مِسماره نگاه مرتضی گریون از مصیبت درو دیواره شوق پرواز از چشماش میباره به نماز ایستاده تا دوباره ببینه زهراشو بعد سی سال این سحر پایان انتظاره دستشو مجتبی میگیره تنش رو دست مردم میره اگر علی رو با این حالت ببینه زینبش میمیره من را رها کنید خودم راه میروم حالا که ایستاده دم خانه دخترم زینب بمان خانه، که خانه است جای تو این کوچه نیست جای تو ای بانوی حرم فریاد میزنند ببینید اسیر را فریاد میزنی که خدا نیست معجرم فریاد میزنند که خیراتشان دهید فریاد میزنی که ز نسل پیمبرم فریاد میزنند که زینب حسین کو فریاد میزنی که به نیزه است برادرم