اشکِ شوق امشب جمع شده تُو چشمام

اشکِ شوق امشب جمع شده تُو چشمام

[ محمدحسین حدادیان ]
اشکِ شوق امشب جمع شده تُو چشمام 
اومده عشق و زندگی و دنیام 
اومده اون که سرپناه قلب منه

بی حسین اصلاً زندگی دلگیره 
اون‌که هر دفعه دستمو می‌گیره 
تا حسین می‌گم تُو چِشام بارون می‌زنه

آره شادم امّا توی دلم تبِ گریه‌ست
جشنِ میلادش شبِ گریه‌ست 
اومده ارباب، نوکرا خوشحالن

تا می‌گن حسین دلم می‌ره  
هِی به تمثالش می‌شم خیره 
آرزوم اینه تُو کربلا مُردن 

جان آقام آقام حسین جانم...

*****

وقتی با تربت کاممو برداشتند
راهی جز عشقش واسه من نگذاشتند
از همون روز بود که دلم شد خونه‌خراب 

کاش الان بودم بینِ دو تا گنبد 
رُو سرَم نَم‌نَم اون‌جا بارون می‌زد 
حتّی رؤیاشو می‌بینم تُو خواب 

الان کربلا کی سلام می‌ده به جای من؟
سخته این دوری برای من
کاش می‌شد حسین بازم صدام بزنه 
 
واسه اربابم دلم تنگه 
این دفعه‌م نرَم، کارَم لنگه 
کربلا تَه دل‌خوشی‌های مَنه‌

جان آقام آقام حسین جانم...

نظرات