از سوی دختر علی زینب به همه اهالیِ شامات3 به خدا کُنفیکون میشید اگه آهی بکشن سادات اما من به استدالالم در این کاخِ ظلم عَلَم میکوبم اما من به استدالالم در این کاخِ قدم میکوبم با نامِ علیِ اعلی در این کفرستان عَلَم میکوبم میریزم بهم بساطِ زور و زَر میخندم به اقتدارِ این لشکرو چادر جایِ خود داره دستِ هیچ کسی حتی نمیدم یک نَخ از معجرو دخترِ اسَدُالله الغالبم جانِ حسینبنِعلیبناَبیطالبم من ماده شیرِ اسَدُاللهام وارثِ شکوه زهرام و ظاهراً اسیرم اما من اومدم فتح کنم شامُ با تیغِ کلامم میگن تو مسجد زهرا به منبر رفته با تیغِ حجابم میگن بازم حیدر به خیبر رفته در ظاهرم که زینبم اما باطناً احمد حیدر و زهرا، حسینم وحسن چادر مشکیِ لباسِ رزمم ولی لازم باشه برا دین میپوشم کَفن دخترِ اسَدُالله الغالبم جانِ حسینبنِعلیبناَبیطالبم