
از خانهای که میرفت صوت خدا به بالا تا آسمان میآید دود سیاه حالا جنجال بود و دعوا، فریاد بود و پرخاش میخورد بر روی در قدّارههای اوباش آرامش علی را آخر کسی نظر زد وقتی به بانوی اون نامحرمی تشر زد آمد صدای ناله در آن فضای سنگین محکم لگد به در خورد با ضرب پای سنگین فریادِ «یا محمّد» زهرا سرش به در خورد آن دست که پیامبر زد بوسه در عیانش حالا دیگر شکسته صد جای استخوانش