آه، یاران روزگارم شام شد
3984
13
- ذاکر: حنیف طاهری
- سبک: شعر روضه
- موضوع: شهر شام
- مناسبت: شب اول محرم
- سال: 1395
آه، یاران روزگارم شام شد
نوبتِ شرحِ ورودِ شام شد
شام شهرِ محنت و رنج و بلا
شام، یعنی سختتر از کربلا
شام یعنی مرکزِ آزارها
آل عصمت را سربازارها
شام یعنی از جهنم شومتر
اهل بیت از کربلا مظلومتر
شام یعنی ظلم و جور بیحساب
اهل بیتِ عصمت و بزم شراب
در ورود شام، از شمر لعین
کرد خواهش امکلثوم حزین
کای ستمگر بر تو دارم حاجتی
حاجتی بر کافرِ دون همتی
ما اسیران، عترت پیغمبریم
پرده پوشان حریم داوریم
خواهی ار ما را بری در شهرِ شام
از مسیری بر که نبود ازدحام
بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند
خنده و زخمِ زبان و کف زنند
آن جنایت پیشه آن خصمِ رسول
بر خلاف گفتۀ دخت بتول
داد خُبث طینت خود را نشان
برد از دروازۀ ساعاتشان
پشت آن دروازه خلقی بیشمار
رخت نو پوشیده، دست و پا نگار
بهر استقبال، با ساز و دهل
سنگشان در دست، جای دسته گل
ریختند از هر طرف زنهای شام
آتش و خاکستر از بالای بام
زینب مظلومه بود و گرد وی
هیجده خورشید، بر بالای نی
هیجده آئینۀ حق الیقین
هیجده صورت زِ صورت آفرین
هیجده ماه به خون آراسته
با سر ببریده بر پا خواسته
رأس ثارالله زِ خون بسته نقاب
سایبان زینب اندر آفتاب
آن سوی محمل سرِ عباس بود
روبهرو با رأس خیرالناس بود
یک طرف نی سر طفل رباب
بر سر نی داشت ذکرِ آب آب
ماه لیلا جلوهگر بر نوکِ نی
گه به عمّه گه به خواهر چشم وی
بس که بر آل علی بیداد رفت
داستانِ کربلا از یاد رفت
خصم بد آئین به جای احترام
کرد اعلان بر یهودیهای شام
کاین اسیران ،عترت پیغمبرند
وین زنان از خاندان حیدرند
این سرِ فرزندِ پاکِ حیدر است
روز، روزِ انتقام خیبر است
طبقِ فرمانِ امیرِ شهرِ شام
جمله آزادید بهر انتقام
این سخن تا بر یهود اعلام شد
شامِ ویران شامتر از شام شد
آن قدر آل پیمبر را زدند
دختران ناز پرور را زدند
خندههای فتح بر لب میزدند
زخمها بر قلب زینب میزدند
آن یکی بر نیزهدار انعام داد
این به زینالعابدین دشنام داد
پیر زالی دید در شامِ خراب
بر فراز نیزه قرصِ آفتاب
آفتابی نه سری در ابرِ خون
لب کبود اما رخ او لالهگون
بر لبش ذکرِ خدا جاری مدام
سنگها از بام گویندش سلام
از یکی پرسید این سر زِ آن کیست
گفت این رأس حسین بن علیست
این بود مهرِ سپهرِ عالمین
نجل احمد یوسفِ زهرا حسین
وای من ای وای من ای وای من
کاش میمردم نمیگفتم سخن
آن جنایت پیشه با خشمِ تمام
زد بر آن سر سنگی از بالای بام
آن سر آن آئینۀ حق الیقین
اوفتاد از نیزه بر روی زمین
ریخت زین غم بر سرِ خورشید خاک
گشت قلبِ آسمانها چاک چاک
شاعر: استاد حاج غلامرضا سازگار
***
نوبتِ شرحِ ورودِ شام شد
شام شهرِ محنت و رنج و بلا
شام، یعنی سختتر از کربلا
شام یعنی مرکزِ آزارها
آل عصمت را سربازارها
شام یعنی از جهنم شومتر
اهل بیت از کربلا مظلومتر
شام یعنی ظلم و جور بیحساب
اهل بیتِ عصمت و بزم شراب
در ورود شام، از شمر لعین
کرد خواهش امکلثوم حزین
کای ستمگر بر تو دارم حاجتی
حاجتی بر کافرِ دون همتی
ما اسیران، عترت پیغمبریم
پرده پوشان حریم داوریم
خواهی ار ما را بری در شهرِ شام
از مسیری بر که نبود ازدحام
بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند
خنده و زخمِ زبان و کف زنند
آن جنایت پیشه آن خصمِ رسول
بر خلاف گفتۀ دخت بتول
داد خُبث طینت خود را نشان
برد از دروازۀ ساعاتشان
پشت آن دروازه خلقی بیشمار
رخت نو پوشیده، دست و پا نگار
بهر استقبال، با ساز و دهل
سنگشان در دست، جای دسته گل
ریختند از هر طرف زنهای شام
آتش و خاکستر از بالای بام
زینب مظلومه بود و گرد وی
هیجده خورشید، بر بالای نی
هیجده آئینۀ حق الیقین
هیجده صورت زِ صورت آفرین
هیجده ماه به خون آراسته
با سر ببریده بر پا خواسته
رأس ثارالله زِ خون بسته نقاب
سایبان زینب اندر آفتاب
آن سوی محمل سرِ عباس بود
روبهرو با رأس خیرالناس بود
یک طرف نی سر طفل رباب
بر سر نی داشت ذکرِ آب آب
ماه لیلا جلوهگر بر نوکِ نی
گه به عمّه گه به خواهر چشم وی
بس که بر آل علی بیداد رفت
داستانِ کربلا از یاد رفت
خصم بد آئین به جای احترام
کرد اعلان بر یهودیهای شام
کاین اسیران ،عترت پیغمبرند
وین زنان از خاندان حیدرند
این سرِ فرزندِ پاکِ حیدر است
روز، روزِ انتقام خیبر است
طبقِ فرمانِ امیرِ شهرِ شام
جمله آزادید بهر انتقام
این سخن تا بر یهود اعلام شد
شامِ ویران شامتر از شام شد
آن قدر آل پیمبر را زدند
دختران ناز پرور را زدند
خندههای فتح بر لب میزدند
زخمها بر قلب زینب میزدند
آن یکی بر نیزهدار انعام داد
این به زینالعابدین دشنام داد
پیر زالی دید در شامِ خراب
بر فراز نیزه قرصِ آفتاب
آفتابی نه سری در ابرِ خون
لب کبود اما رخ او لالهگون
بر لبش ذکرِ خدا جاری مدام
سنگها از بام گویندش سلام
از یکی پرسید این سر زِ آن کیست
گفت این رأس حسین بن علیست
این بود مهرِ سپهرِ عالمین
نجل احمد یوسفِ زهرا حسین
وای من ای وای من ای وای من
کاش میمردم نمیگفتم سخن
آن جنایت پیشه با خشمِ تمام
زد بر آن سر سنگی از بالای بام
آن سر آن آئینۀ حق الیقین
اوفتاد از نیزه بر روی زمین
ریخت زین غم بر سرِ خورشید خاک
گشت قلبِ آسمانها چاک چاک
شاعر: استاد حاج غلامرضا سازگار
***
نظرات
نظری وجود ندارد !